فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

فانوس نوشت!

سوگند به "قلم" و آنچه نویسد...

اربعین!

شلوغ بود... خیلى زیاد...چند نفر بودن؟ چند تا آدم؟ ده میلیون؟ بیست میلیون؟ سى میلیون؟ زیر آسمونِ خدا هم هوا کم مى اومد از ازدحام جمعیت... از شلوغى باید نفس کم مى اومد... قاعده اش اینه اصلا... که اکسیژن نباشه، نفس کم بیاد! اما کم نیومد...اکسیژن نبود تو هواش؛ ولى یه چیزِ دیگه بود... یه عنصر دیگه! کى گفته صد و هیجده تا عنصرِ جدولِ مَندلیُف همه ى عنصراییه که وجود دارن؟! یه سریاش از قلم افتاده حتماً! یه سریاشو کشف نکردن هنوز... مثل عنصرى که تو اتمسفرِ همین شهرِ کوچیک، میشه اکسیژنِ آدمایى که دلشون گیرِ عظمتِ وجودِ کسیه که حاضرن میلیون کیلومتر پیاده گز کنن که فقط یک کلمه بگن...که فقط بگن "سلام" و برگردن برن همون جا که ازش اومدن... اگه این "حق" نیست پس چیه؟! اگه "نشانه" نیست پس چیه؟! کى گفته بهشتو حتماً باید تو آسمون و بین ابرا پیدا کرد؟ کى گفته تظاهرِ بهشت فقط جاییه که باغ داره و درخت و رودخونه... بهشتم میشه رو زمین باشه... میشه وسطِ یه بیابون خشک باشه... اگه اونى که باید باشه؛ باشه!

پی نوشت: اربعینِ حضرتِ عشق!